وقتی میلتون فریدمن و آرتور لافر در کسب‌وکار اشتباه می‌کنند

When Milton Friedman and Arthur Laffer in the wrong business
مترجم: فرهاد امیری
آرتور لافر هرجا قدم می‌گذارد، لبخند به لب همه‌چیز را به هم می‌ریزد و آشوب به پا می‌کند. وقتی با او حرف می‌زدم، سرش را بالا گرفته بود و این طرف و آن طرف را نگاه می‌کرد و درباره‌ اقتصاد و سیاست یکسره سخن می‌گفت و خب، چه موضوع دیگری می‌توانست موضوع سخن‌گفتن او باشد؟


وقتی او را دیدم، غرولندکنان پوزخند می‌زد. ریزخند زد و گفت: «فکر نمی‌کنم چیزی را که می‌خواستند، به آنها داده باشم. هاهاها. زمانی از من خواستند کلینتون را درب و داغان کنم. اما من از کلینتون حمایت کردم.»
بله، او از کلینتون حمایت کرد، و همین کارش جمهوری‌خواهان را برآشفت. آنها فکر می‌کنند لافر یکی از خودشان است. از اینها گذشته، مگر لافر نبود که به نوشته‌شدن ماده‌ سیزدهم، همان قانون محبوب کالیفرنیا در اواخر دهه‌ 1970 کمک کرده بود؛ قانونی که افزایش مالیات ملکی را در گلدن استیت محدود می‌کرد؟

مگر او نبود که اقتصاد عرضه محور و منحنی لافر را رواج داده بود، همان مدلی که می‌گفت کاهش مالیات‌های فدرال به رشد اقتصادی و افزایش درآمدهای فدرال ختم می‌شود؟ مگر رییس‌جمهور ریگان عمیقا به این نظریه باور نداشت که برای اغلب آمریکایی‌ها و کسب‌وکارهای آمریکایی مالیات‌ها را در اوایل دهه‌ 1980 کاهش داد؟ آیا لافر به معنای واقعی کلمه مشاور اقتصادی ریگان نبود (البته، محض رضای خدا، نه نفع شخصی)؟

بله، بله! درست فهمیدید. همه‌ این موارد همین لافر خودمان است. خب، پس چه‌طور از کلینتون حمایت کرد؟ خود او می‌گوید: «به یک دلیل! او قسمت زیادی از مخارج دولتی به عنوان بخشی از تولید ناخالص داخلی را کم کرد و مالیات بر سود سرمایه را نیز کاهش داد.»
البته، پشتیبانی لافر از بیل کلینتون احتمالا ربطی هم به رقیب مقابل او، یعنی جورج بوش پدر داشته است. خوب، بوش 41 ساله ابدا لافر را دوست نداشت. او زمانی گفته بود نظریه‌های عرضه‌محور، «اقتصاد جادوی سیاه» هستند. به همین خاطر بود که 1992 لافر سراغ کلینتون رفت و 1996 هم دوباره به او رای داد.

اما آرتور لافر فاصله‌ زیادی از اردوگاه محافظه‌کاران نگرفته است. او مخالف جدی طرح اوباما برای خدمات درمانی است. برای مثال، در سی ان ان گفته بود: «اگر اداره‌ پست و اداره‌ وسایل نقلیه‌ موتوری را دوست دارید و فکر می‌کنید خوب کار می‌کنند، فقط صبر کنید تا زمانی که مراقبت‌های بهداشتی و دارویی و سلامت را دولت برعهده بگیرد!».

درست است که آرتور لافر می‌توانست سمتی رسمی در دولتی جمهوریخواه داشته باشد، اما او بیش از آنکه سیاستمدار باشد، یک اقتصاددان است. زمینه‌ دانشگاهی او در رشته‌ اقتصاد شامل مدرک لیسانس از دانشگاه ییل و مدرک فوق لیسانس و دکترا از دانشگاه استنفورد می‌شود و او در دانشگاه شیکاگو، دانشگاه کالیفرنیای جنوبی و دانشگاه پپردین استاد بوده است. مجله‌ تایم او را به خاطر صورت‌بندی اقتصاد عرضه‌محور یکی از بزرگ‌ترین اذهان قرن بیستم دانسته است. بنابراین وقتی پای اقتصاد در میان باشد، او طرز فکری مختص به خویش دارد.
اکنون به باور او کشور باید به سمت مالیات یکپارچه حرکت کند. او می‌گوید: «من عاشق مالیات یکپارچه‌ام!» او این مالیات یکپارچه را چیزی حدود 13 درصد هم برای افراد و هم برای کسب‌وکارها می‌داند. و خب، او برای تحقق این ایده با چه کسی همکاری می‌کند؟ با جری براون از کالیفرنیا که می‌خواهد فرماندار ایالت شود.

و این کارش هم باز همه‌چیز را به هم می‌ریزد.
اما طنز تاریخ اینجاست که فردی به تیزهوشی لافر توانسته در حرفه‌ خویش کاری بکند که اصلا تیزهوشانه نیست. او درباره‌ چیزی سخن خواهد گفت که وی و ذهن بزرگ دیگری به نام میلتون فریدمن در اوایل حرفه‌ خویش انجام دادند: یک اشتباه.

بهترین اشتباه آرتور لافر از زبان خودش
من سال 1968 به دانشگاه شیکاگو پیوستم. از استنفورد آمده بودم و «بچه باهوشه» بودم؛ یا دست کم این طور فکر می‌کردم.
آنجا کارگاهی درباره‌ پول برگزار شده بود و میلتون فریدمن در آن می‌‌گفت می‌خواهد دلار آمریکا بفروشد و پوند انگلیس بخرد و دست به معامله‌ ارزی بزند. اما آن زمان فروش ارزی در آمریکا ممنوع بود.
تخصص من تجارت بین‌الملل است و آن زمان نیز کتاب سه جلدی مارگارت میرز با نام بازار پول نیویورک را خوانده بودم؛ کتابی که نشان می‌داد چگونه بازارهای پول و بازارهای آتی همه و همه از دل بازارهای ارزی و کالاها توسعه یافته اند.
آن زمان پیش میلتون رفتم و گفتم اگر می‌خواهی به نکته‌ای سیاسی اشاره کنی، اشکال ندارد، اما اگر واقعا می‌خواهی دست به معامله بزنی، بهتر است این کار را از خلال کالاها انجام دهی. تو می‌توانی شکر را پیشاپیش و به صورت آتی با ارزی که می‌خواهی بفروشی، بخری و آن وقت به صورت آتی شکر را بفروشی و پول آن را با ارزی که می‌خواهی بخری، دریافت کنی. این طوری دو قرارداد داری که هر یک با هم تغییر می‌کنند و می‌توانی به هدف معامله‌ ارزی‌ات برسی.

[نکته: شما می‌توانید بفهمید قیمت شکر ارزان می‌شود یا گران می‌شود، اما در این مورد قیمت شکر ربطی به ماجرا ندارد، چون شما دو قرارداد می‌بندید و قیمت شکر هر تفاوتی بکند، در هر دو قرارداد تفاوت می‌کند و بنابراین نه سودی از این جا عایدتان می‌شود نه ضرری.
اما ارزهایی که قراردادها با آنها فروخته و خریده شده اند، تغییر خواهند کرد. بنابراین شما از شر ارزی که فکر می‌کنید کاهش می‌یابد، خلاص می‌شوید و با آن قرارداد آتی خرید شکر را می‌بندید و ارزی را که می‌خواهید داشته باشید، با قرارداد آتی فروش شکر به دست خواهید آورد.]
خب، من متخصص تجارت بین‌الملل بودم و از این موضوعات سر درمی‌آوردم؛ به همین خاطر، موارد بالا را برای میلتون شرح دادم و میلتون گفت: «نه، نه، آرتور، تو داری اشتباه می‌کنی. این راهکار عملی نیست و درست از آب در نمی‌آید.»
اما همان شب تلفن‌ام زنگ خورد: «الو، آرتو. میلتون ام. می‌شه دوباره قضیه‌ای رو که صبح گفتی، برام توضیح بدی؟»
و گفتم: «بله، حتما. اگر می‌خواهی از شر پوند انگلیس خلاص شوی و مارک آلمانی بخری، باید این کار را بکنی: شکر را به صورت آتی به پوند بخری، چون داری پوند می‌فروشی و شکر می‌خری و آن وقت شکر را به صورت آتی به مارک بفروشی. آن وقت شکر را می‌دهی و مارک به دست خواهی آورد. همه‌ ماجرا همین است.»

میلتون گفت این ایده عالی است و مرا مامور انجام چنین کاری کرد.
دو چیز خوب پیش نرفت. اولین چیز این بود: آلمان آن زمان بازار ارز به حد کافی پیچیده‌ای نداشت تا کالاهایی مثل شکر را به ارز آلمانی معامله کند. پس نتوانستم کارم را با مارک آلمانی انجام دهم. خب، پس کاری که کردم این بود: داستانی را که برای میلتون گفته بودم، در مورد پوند و دلارانجام دادم.

شکر را به پوند فروختم و به دلار خریدم [این کار من به این خاطر بود که فکر می‌کردیم پوند انگلیس گران‌تر می‌شود و دلار ارزان‌تر].
کسی که معامله‌ مرا منعقد می‌کرد، از من پرسید: «بگذار ببینم. تو واقعا داری شکر را به صورت آتی می‌خری و به‌صورت آتی می‌فروشی؟ داری واقعا چنین کاری می‌کنی؟» گفتم: «بله! دقیقا!» او فکر می‌کرد من دارم احمقانه‌ترین کار دنیا را انجام می‌دهم و ته دلش به من می‌خندید.
و من این کار را با مشارکت میلتون انجام دادم. میلتون پولش را وسط گذاشت و من هم پولم را وسط گذاشتم.

آن وقت بود که مشکل دومی هم پیش آمد. مارک آلمانی بازارزش‌گذاری شد و هیچ تاثیری روی پوند و دلار نگذاشت. خب، ما اشتباه پیش‌بینی کرده بودیم. این اتفاق‌ها می‌افتند. دست کم هیچ پولی از دست نمی‌دادیم، چون قراردادها یکدیگر را خنثی می‌کردند.
اما ناگهان منعقدکننده‌ قرارداد پیش من آمد و گفت: بانکدارها به ما پیاپی زنگ می‌زنند و تقاضای سپرده‌ بیشتری برای تامین امنیت قرارداد می‌کنند و نمی‌دانم چرا. من میزان برابری از تن‌های شکر را فروخته و همان‌قدر تن شکر را خریده بودم و نباید مشکلی پیش می‌آمد. من هم نمی‌فهمیدم مشکل از کجا آب می‌خورد.

شاید تا به حال متوجه شده باشید که من به اشتباه یک کسب‌وکار بسیار احمقانه انجام داده بودم؛ قراردادهای بریتانیایی، یعنی قراردادهای منعقدشده به پوند، برحسب تن‌های بریتانیایی بودند و قراردادهای آمریکایی بر حسب تن‌های آمریکایی. یادم رفته بود که واحدهای وزنی این دو کشور با هم فرق دارند! دو هزار پوند [واحد وزنی] می‌شود یک تن آمریکایی در حالی که 2240 پوند می‌شود یک تن انگلیسی. من هم به کسب‌وکار خودم گند زدم و هم به کسب‌وکار میلتون.
با این حال، پول زیادی را از دست ندادیم. چرا؟ چون پول زیادی نداشتیم. من فقط یک استادیار ساده بودم. اما نمی‌توانید تصور کنید چقدر خجالت کشیدم وقتی پیش میلتون رفتم و ماجرا را برایش تعریف کردم.

اما چه درسی از این اشتباه گرفتم؟
دو چیز را آموختم. یکی، اینکه باید دقیق‌تر و مراقب‌تر باشم و دوم اینکه، فروتنی بیشتری داشته باشم. و البته کسی را برای منعقدکردن قراردادها پیدا کنم که کارش را بلد باشد. بله! این هم از درس‌های این اشتباه.

درباره‌ آرتور لافر
آرتور بی.لافر بنیانگذار و رییس یک موسسه‌ پژوهشی اقتصادی و شرکت مشاوره به نام «انجمن لافر» و نیز بنیانگذار و رییس لافر اینوستمنتز، شرکت مدیریت سرمایه‌گذاری و استراتژی‌های گوناگون سرمایه‌گذاری است.
تاثیر دکتر لافر بر راه‌اندازی جنبش کاهش مالیات‌ها در دهه‌ 1980 وی را به یکی از مهم‌ترین اقتصاددان‌های قرن بدل کرده است و در بسیاری از مقاله‌ها و کتاب‌ها از وی به نام «پدر اقتصاد عرضه‌محور» نام برده می‌شود.
یکی از نخستین موفقیت‌های او در شکل‌دادن به سیاست‌گذاری عمومی نقش او در نوشتن ماده سیزدهم، همان قانون بحث‌برانگیز و نوین کالیفرنیا بود که سال 1978 مالیات‌های ملکی را در این ایالت کاهش داد. آرتور‌لافر به دلیل سال‌ها تجربه و دانش در زمینه‌ کسب‌وکار، در این حیطه نیز چهره‌ای شناخته‌شده و تاثیرگذار است. او اکنون در هیات مدیره‌ بسیاری از شرکت‌های بزرگ همچون ام.پی.اس (MPS) و اکسیژن (OXGN) عضویت دارد.